من و تو 2
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چهره ی دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه ی همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت :برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه ی تلخ تو را...
و من رفتم و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ی ما سیب نداشت
دوشنبه 4 بهمن 1389 - 6:07:05 PM